وقتی بهت خیانت میکنه[p1]
یک هفته ای میشد که به خاطر این کار طاقت فرسا به سفر رفته بود. توی این مدت دخترک دلش برای تنها دلیل زندگیش خیلی تنگ شده بود و چون مجبور بود به این سفر لعنتی بره و از عشقش به مدت یه هفته دور بمونه. توی این مدت یه چندین بار باهاش حرف زده بود اما لینو …صحبتشون رو سریع قطع میکرد و سرد برخورد میکرد اما هر وقت هم دلیلی برای اینکارش میخواست چیزی بجز« سرم شلوغه» از طرف لینو نمیشنید . این رفتار های سرد پسرک دل دختر رو میشکوند اما…سعی میکرد لینو رو به خاطر فشار کاری که رو دوششه تحمل کنه و از طرفی…فردی نبود که به کسی که تا الان خاطرات خوب و بدش رو باهاش ساخته بود اعتماد نداشته باشه پس سعی میکرد منطقی به نظر برسه .. ولی یه جایی از اعماق ذهن و قلبش یه حس بدی به این قضیه داشت اما همون افکار در عمق فکرش دفن کرد و اجاز داد تا تصوری نمادین جاشو به واقعیت بده …
ات:به هر حال… مهم نیست الان وقت رفتنه و قراه برگردم پیش لینو. بالاخره بعد از مدت ها دوری میبنمت عزیزکم …
بعد از چندین ساعت پرواز طولانی بلاخره روی زمین های کره فرود اومد …احساس ازادی داشت و تمام خستگی های این سفر به طور کامل از بین رفت. چیزی به لینو نگفته بود… میخواست پسرک رو با اومدنش سوپرایز کنه. توی راه رسیدن به خونه شیرینی فروشی به چشم دختر خورد …. دختر با دیدن شیرینی فروشی لبخندی به پهنای صورتش زد و به سمتش حرکت کرد ….. ، با ذوق به کوکی های مورد علاقه لینو که از شیرینی فروشی گرفته بود خیره شد…میدونست که قراره چقدر لینو بابتش خوشحال یشه.پس هر چه سریع تر به سمت خونه حرکت کرد و بعد از گذشت چند چند دقیقه ای نه چندان زیاد به خونه رسیدو کوکی هارو به دست گرفت و در خونه ی مشترک شون رو به ارومی باز کرد. ساکش رو همونجا جلوی در ورودی گذاشت و پاورچین پاورچین به دنبال لینو گشت … باید تا این ساعت خونه میبود ولی.. انگار از پیدا شدنش خبری نبود… اما بعد از چند دقیقه سکوت دختر متوجه صدایی از توی اتاق مشترک خودش و لینو شد … احتمال میداد که لینو رو بتونه اونجا پیدا کنه پس ساکش رو برداشت و به سمت اتاقشون قدم برداشت
ات:به هر حال… مهم نیست الان وقت رفتنه و قراه برگردم پیش لینو. بالاخره بعد از مدت ها دوری میبنمت عزیزکم …
بعد از چندین ساعت پرواز طولانی بلاخره روی زمین های کره فرود اومد …احساس ازادی داشت و تمام خستگی های این سفر به طور کامل از بین رفت. چیزی به لینو نگفته بود… میخواست پسرک رو با اومدنش سوپرایز کنه. توی راه رسیدن به خونه شیرینی فروشی به چشم دختر خورد …. دختر با دیدن شیرینی فروشی لبخندی به پهنای صورتش زد و به سمتش حرکت کرد ….. ، با ذوق به کوکی های مورد علاقه لینو که از شیرینی فروشی گرفته بود خیره شد…میدونست که قراره چقدر لینو بابتش خوشحال یشه.پس هر چه سریع تر به سمت خونه حرکت کرد و بعد از گذشت چند چند دقیقه ای نه چندان زیاد به خونه رسیدو کوکی هارو به دست گرفت و در خونه ی مشترک شون رو به ارومی باز کرد. ساکش رو همونجا جلوی در ورودی گذاشت و پاورچین پاورچین به دنبال لینو گشت … باید تا این ساعت خونه میبود ولی.. انگار از پیدا شدنش خبری نبود… اما بعد از چند دقیقه سکوت دختر متوجه صدایی از توی اتاق مشترک خودش و لینو شد … احتمال میداد که لینو رو بتونه اونجا پیدا کنه پس ساکش رو برداشت و به سمت اتاقشون قدم برداشت
۱۱.۰k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.